جدول جو
جدول جو

معنی درهم فتادن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم فتادن
(لَ/ لِ کَ دَ)
درهم افتادن. در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن. (از ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. درهم آویختن. جنگ کردن به ریشاریش. بهم تاختن: خواست تا دیگر بار زخمی زند لشکر درهم فتادند و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند درهم به منقار و چنگ.
سعدی.
و رجوع به درهم افتادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ نِ / نَ دَ)
در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن. (از ناظم الاطباء) ، با هم درگیر شدن. در نبرد شدن: طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).
از یمن تا عدن ز روی شمار
درهم افتاد صدهزارسوار.
نظامی.
هریکی را تیغو طوماری بدست
درهم افتادند چون پیلان مست.
مولوی.
، با هم مخلوط شدن. ممزوج گشتن. به مجاز متحد شدن:
نخواهم آب و آتش درهم افتد
کزیشان فتنه ها در عالم افتد.
نظامی.
، پریشان و نابسامان شدن:
برون رفتم از تنگ ترکان که دیدم
جهان درهم افتاده چون موی زنگی.
سعدی.
و رجوع به درهم فتادن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ گُ کَدَ)
به هم پیوستن:
ببین تا یک انگشت از چند بند
به اقلیدس صنع درهم فکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ گِ رِ تَ)
فشردن:
بنازم دستی که انگور چید
مریزاد پائی که درهم فشرد.
حافظ (دیوان چ انجوی ص 273)
لغت نامه دهخدا